همیشه وقتی میرسیدم شهرمون باید به یکی خبر میدادم.
خب خلاصه همیشه یکی بود که بگه " وقتی رسیدی خبر بده"
همش به خودم میگفتم " اه چه لوس و بی مزه. خبر بدم که چی!"
وقتی میرسیدم خسته و کوفته از ماشین پیاده میشدیم.بارامُ از ماشین در میآوردم. میزاشتمون رو زمین.بعد تو جیبام و تو کیفم دنبال گوشیم میگشتم که خبر بدم.
این بار
پیاد شدم
بار اضافه ای نداشتم
رفتم سوار تاکسیای فرهنگ شدم
داشتم از ذوق بودن توی شهرم له میشدم
با ولع در و دیوارا و مغازه ها رو نگاه میکردم. میخاسم با چشام بغل کنم شهرُ( این اصطلاح لوس مالِ یکی از دوسامه)
یهو یادم اومد این بار کسی نبود که بهش خبر بدم که "رسیدم"
هاه
خیلی خوبه
حس خوبی بود
خوب
No comments:
Post a Comment